داریوش فرضیایی با انتشار تصویر خود نوشت : فرش زیبا و بسیار قیمتی بود که در موزه نگهداری میشد گویا بیش از هفتاد سال قدمت داشت از راهنما پرسیدم این فرش متعلق به چه کسی بود ؟ جواب داد : کسیکه همه چی داشت و هیچی با خود نبرد روزگاری در عرش بود اما در سرازیری به فرش هم نرسید
مصاحبه داریوش فرضیایی با روزنامه جام جم
هنگام اجرای نمایش ها تو و امیرمحمد چقدر چارچوب متن را رعایت می کنید؟
تقریبا در چارچوب متن هستیم، اما عین خود متن دیالوگ نمی گوییم. در کار ما بداهه است و دستمان باز است. نویسنده های ما یک متنی را می نویسند، ما هم اجرا می کنیم. اما سر برنامه پخش زنده من و امیرمحمد خیلی جاها با بداهه جلو می رویم. همان لحظه به ذهنمان یک چیزی در رابطه با موضوع برنامه می رسد و آن را می گوییم.
به امیرمحمد که سن کم دارد چطور اعتماد می کنید؟ نمی ترسید در این بداهه گویی ها دیالوگ اشتباهی بگوید؟
امیرمحمد خیلی باهوش است. او می تواند یک برنامه زنده کودک را به عنوان مکمل بچرخاند. فعلا خودش نمی تواند تنهایی اجرا داشته باشد، اما به عنوان مکمل بهترین گزینه است. ضمن این که فضای برنامه ما فضای سالمی است. بچه های گروه به حاشیه ها فکر نمی کنند. چیزی که به ذهن ما می رسد خارج از چارچوب نیست. یک جمله بی ادبانه نیست. در بداهه های ما طنز و ادب نهفته است.
در یکی از مصاحبه هایتان گفته بودید برای اجرای برنامه از کتاب های روان شناسی کمک می گیرید. می توانید بگویید این کتاب ها به چه شکلی به کمک شما می آیند؟
ژان پیاژه کتاب های خوبی دارد. در کتاب های او درباره احساسات کودکان و روش های تربیتی توضیح داده شده است. من نتیجه تحقیقات برخی موسسات مثل صدا و سیما را هم می خوانم. اما بهترین روش شناختی، روش عملی یعنی مشاهده های عینی است. مشاوره با پدر و مادرها خیلی کمکم می کند. از برخوردهای روزمره ام کمک می گیرم. اینها از کتاب های گردآوری شده واقعی تر هستند.
داریوش فرضیایی با انتشار تصویر خود نوشت : شکست ها و نگرانی هایت را رها کن. خاطراتت را نمیگویم دور بریز،اما قاب نکن به دیوار دلت… در جاده ی زندگی، نگاهت که به عقب باشد، زمین میخوری… زخم بر میداری… و درد میکشی… نه از بی مهری کسی دلگیر شو ، نه به محبت کسی بیش از حد دلگرم! به خاطر آنچه که از تو گرفته شده، دلسرد مباش. تو چه میدانی؟ شاید … روزی … ساعتی … آرزوی نداشتنش را میکردی… تنها اعتماد کن و خود را به او بسپار! هیچ کس آنقدر قوی نیست که ساعت ها بر عکس نفس بکشد … به آینده لبخند بزن… این همان جایی است که باید باشی! هیج کس تو نخواهد شد ” آرامش سهم توست
می شود بیشتر توضیح بدهید که این برخوردهای روزمره چه تاثیری در اجرایت دارد؟
ما در فرهنگ جدیدمان متاسفانه داریم خیلی چیزها را فراموش می کنیم. قبلااگر بچه ای پایش دراز بود با دیدن پدرش پایش را جمع می کرد، اما الان بچه پایش ولو است و اگر خیلی همت کند به پدرش سلام می دهد. یک روزی یک خانمی در ازدحام جمعیت طرف من آمد. فکر کردم می خواهد عکس بگیرد، اما گفت من فقط آمده ام به عنوان یک مادر از شما تشکر کنم. پرسیدم بابت چی؟ گفت بچه من سه چهار بار در آشپزخانه دست من را بوسید. بچه ام گفت از برنامه عمو پورنگ این کار را یاد گرفته ام. باورتان نمی شود، اما خستگی از تن من در رفت. این نکته را غیرمنتظره به من گفت. اشاره خیلی خوبی بود. من بدون هیچ برنامه ریزی این نکته را در برنامه مطرح کرده بودم. ما یک مسابقه ای داریم که بچه ها با پدرشان شرکت می کنند. بچه ها قبل از مسابقه اول دست پدرشان را می بوسند. ما بزرگ ترها هم دوست داریم این کار را بکنیم. اما انگار خجالت می کشیم. ما در عصر مدرنیته هستیم. اما این ارتباط سنتی با خانواده را باید حفظ کنیم.
اما جالب است که صحبت های تو روی بچه ها تاثیر می گذارد. با این که خیلی از بچه ها نصیحت شنیدن را دوست ندارند.
به خاطر این که من به صورت مستقیم این کار را نمی کنم. بعضی ها شیر را دوست ندارند، اما وقتی در آن شکلات ریخته می شود، می خورند و می گویند چقدر خوشمزه است. نحوه بیان خیلی مهم است. هر کسی شگرد خاص خودش را دارد. با کودک باید با زبان خودش صحبت کرد.
امروز یک اتفاقی افتاد که برایم جالب بود. دوست ندارم خودنمایی کنم. نمی دانم این خاطره را تعریف کنم یا نه؟
راحت باش. تعریف کن.
امروز مادرم سر نماز بود. نمازش که تمام شد من را صدا کرد و گفت: داریوش بیا می خواهم ببوسمت. من تعجب کردم و خجالت کشیدم. یک لحظه با خودم گفتم مادرم مرا بوسید، اما من او را نبوسیدم. برگشتم و گفتم من هم می خواهم پیشانی ات را ببوسم. نمی دانم چرا مادرم از من چنین تقاضایی کرد. اما می دانم دلیلش منطقی بوده است. در راه که می آمدم خیلی احساس خوشایندی به من دست داد.
داریوش فرضیایی با انتشار تصویر خود و مادرش نوشت : کهف الشهدا ” همراه با مادر عزیرتر از جانم… پی نوشت : ولنجک
فکر نمی کنی اگر خودت تهیه کننده برنامه هم باشی، می توانی تاثیر بیشتری بگذاری؟
من اینجا کاملاآزادی عمل دارم. با این تهیه کننده ۱۰ سال است که داریم کار می کنیم. این طوری نیست که هر کس فقط کار خودش را انجام دهد. همه در کار مشارکت می کنند. ما با هم صمیمی هستیم.
به نظر تو چرا در برنامه های کودک این همه عمو و خاله داریم؟
این سوال را باید از دیگران بپرسید. زمان من فقط یک نفر عمو بود، اما من کار خودم را می کنم و سبک و سیاق خودم را دارم. دیگران می توانند ۱۰۰ تا خاله و عمو درست کنند.
این که برنامه هایت به شبکه ۲ یعنی شبکه اختصاصی کودکان منتقل شده چه تاثیری روی کارت می گذارد؟
شبکه ۲ طبق سیاست های سازمان شبکه اختصاصی کودکان است. من کاری ندارم که چقدر موفق بوده یا نبوده. وقتی به من می گویند محل کارت اینجاست من موظفم گوش کنم. در انگیزه و پشتکار من تاثیری نگذاشته. این طوری نیست که بگویم خدای ناکرده متزلزل شده ام.
بعضی ها می گویند مجری باید در کارش صداقت داشته باشد. برخی هم معتقدند مجری باید مثل یک بازیگر نقش هایی را ایفا کند. تو در اجرا کدام رویه را در پیش می گیری؟
مجری باید مجری بازیگر صادق باشد. شما اگر دارید یک نقشی را بازی می کنید در بازیتان باید صداقت داشته باشید. یک نفر ممکن است نقش منفی اش را صادقانه بازی کند.
به هر حال تو یک روز ناراحت هستی و باید خودت را شاد نشان دهی. این تناقض را چطور حل می کنی؟
اگر باور داشته باشی که آن لحظه مال بچه هاست، باید شاد باشی. ناراحتی مجری ربطی به بچه ها ندارد.
می توانی این مرز را بین زندگی خصوصی و حرفه ات قائل شوی؟
این برنامه تنها جایی است که می توانم در آن تمام غم هایم را فراموش کنم. این را خیلی جدی می گویم. اینجا به تمام آرزوهای دست نیافتنی ام می رسم.
احتمالابه همین دلیل است که بزرگ ترها هم برنامه ات را دنبال می کنند. درست است؟
بزرگ ترها هم شاید یک جوری کودکی شان را خوب نگذرانده اند. این جمله را خیلی زیاد می شنوم. بزرگ ترها می گویند کاش وقتی ما هم بچه بودیم عمو پورنگ داشتیم. چرا این جمله را می گویند؟ همه در این جمله متفق القول اند. شاید اینها کودکی خوبی نداشته اند. من خودم برنامه های دوران کودکی ام را دوست داشتم. اما احساس می کنم این نارضایتی به مساله کودک درون مربوط می شود.
خودت زمانی که کودک بودی چه برنامه هایی را دوست داشتی؟
من سندباد و پینوکیو و ریسمون و آسمون را خیلی دوست داشتم. بعدها کلاه قرمزی را هم نگاه می کردم. با یوگی و دوستان و گالیور همذات پنداری می کردم. اما الان کارتون ها بی روح شده اند. متاسفانه در کارتون های فعلی خشونت خیلی زیاد است. در آن قبلی ها حرف برای گفتن بود. حنا دختری در مزرعه و بینوایان داستان و موضوع داشتند. کارتون های قدیم را با دست می کشیدند. الان رایانه این کار را می کند. دست روح دارد. این روح به کارتون منتقل می شود،اما یک ماشین که روح ندارد.
آن زمان محصولات فرهنگی متنوعی برای کودکان تولید می شد. دوران شکوفایی سینمای کودک ما مربوط به دهه ۶۰ می شود. به نظر تو چرا آن دوران طلایی دیگر برای کودکان تکرار نشد؟
الان متاسفانه سینمای کودک نداریم. نمی دانم چرا این طوری شده. یک بار از این طرف بام می افتیم و یک بار از آن طرف. یک باره تمام توجه ها به سمت کودک می رود. نمی دانم حد وسط کی قرار است پیدا شود. من کودک دهه ۶۰ هستم. الان این طوری شده ام. کودک الان برای ۲۰ سال دیگر با این کارتون ها چه می خواهد بشود؟ من به عشق چیزهای زیبای گذشته برنامه اجرا می کنم. آیا در آینده هم کسی هست که به عشق ۲۰ سال قبلش برنامه اجرا کند؟ اصلافکر نکنم ۲۰ سال دیگر مجری داشته باشیم. احتمالاآن زمان یک روبات می آید و برنامه اجرا می کند! دیگر آدمی جلوی دوربین نمی آید که با بچه ها درباره احساس حرف بزند. من واقعا دلم می سوزد. من تا زمانی که قدرت و انرژی داشته باشم برای بچه ها برنامه اجرا می کنم. در زمان پیری ام هم می نشینم و فیلم های برنامه هایم را می بینم. روزنامه جام جم/ احسان رحیم زاده